از پس ایمان نخستین چیز که بر بنده فریضه شود طهارت کردن بود مر گزارد نماز راو آن طهارت بدن بود از نجاست و جنابت و شستن سه اندام و مسح کردن بر سر بر متابعت شریعت و یا تیمم در حال فقد آب یا شدت مرض و یا خوف مرض؛ چنان که احکام این معلوم است.
پس بدان که طهارت بر دو گونه بود: یکی طهارت تن و دیگر طهارت دل.
چنان که بی طهارت بدن نماز درست نیاید، بی طهارت دل معرفت درست نیاید پس طهارت تن را آب مطلق باید به آب مشوش و مستعمل نشاید و طهارت دل را توحید محض باید به اعتقاد مختلط و مشوش نشاید. پس این طایفه پیوسته بظاهر بر طهارت باشند و بباطن بر توحید؛ کما أمر النبی، علیه السلام: «داومْ علی الوضوء یحْببْک حافظاک.» و قوله، تعالی: «إن الله یحب التوابین و یحب المتطهرین (۲۲۲/البقره).»
پس هر که به ظاهر بر طهارت مداومت کند ملائکه وی را دوست دارند، و هرکه به باطن بر توحید قیام کند خداوند تعالی وی را دوست دارد و رسول صلی الله علیه پیوسته می گفتی: «اللهم طهرْ قلْبی من النفاق. بار خدایا دلم را از نفاق پاک گردان»، و به هیچ حال نفاق اندر دلش صورت نگرفتی، اما رویت کرامات خویشتن مر او را می اثبات غیر نمود و اثبات غیر نفاق بود اندر محل توحید هر چند یک ذره از کرامات مشایخ سرمۀ دیدۀ مریدان کردند، آخر اندر محل کمال آن حجاب مکرم بوده است؛ از آن چه هرچه غیر بود رویت آن آفت بود، خواه خود را بیند خواه دیگری را.
و ابویزید گفت، رضی الله عنه: «نفاق العارفین أفضل منْ إخلاص المریدین.»
نفاق رسیدگان فاضل تر از اخلاص طالبان؛ یعنی آن چه مرید را مقام باشد کامل را حجاب باشد مرید را همت آن که کرامات یابد و کامل را همت آن که مکرم یابد.
و در جمله اثبات کرمات مر اهل حق را نفاق نماید؛ از آن چه آن معانقۀ غیر باشد. پس آفت دوستان خدای، نجات جمله اهل معصیت بود از معصیت و آفت اهل معصیت، نجات جمله اهل ضلالت از ضلالت؛ که اگر کافران بدانندی که معصیت ایشان ناپسند خدای عز و جل است، چنان که عاصیان دانند، جمله از کفرنجات یابندی و اگر عاصیان بدانندی که جملۀ معاملات ایشان محل علت است، چنان که دوستان دانند جمله از معصیت نجات یابندی و از همه آفات طاهر شوندی.
پس باید که طهارت ظاهر موافق طهارت سر بود؛ یعنی چون دست بشوید باید که دل از دوستی دنیا بشوید و چون استنجا کند، چنان که از نجاست ظاهر نجات جست از دوستی غیر به باطن نجات جوید و چون آب اندر دهان کند باید که دهان از ذکر غیر خالی گرداند و چون استنشاق کند باید که بوی شهوت ها بر خود حرام کند و چون روی بشوید باید که از جملۀ مألوفات یکبارگی اعراض کند و به حق اقبال کند و چون دست بشوید باید که تصرف از جملۀ نصیب های خود منقطع گرداند و چون مسح سر کند باید که امور خود به حق تسلیم کند و چون پای بشوید باید که نیز جز بر حق فرمان خدای تعالی نیت اقامت نکند تا هر دو طهارت وی را حاصل آید؛ که جملۀ امور شرعی ظاهر به باطن پیوسته است. چون ایمان قول زبان ظاهر و تصدیق به دل باطن، حقیقت نیت به دل و احکام طاعت بر تن پس طریق طهارت دل تفکر و تدبر بود اندر آفت دنیا و دیدن آن که دنیا سرای غدار است و محل فنا، دل از آن خالی نشود جز به مجاهدت بسیار و مهمترین مجاهدت ها حفظ آداب ظاهر است و ملازمت بر آن اندر همه احوال.
از ابراهیم خواص رحمةالله علیه می آید که گفت: «مرا از خدایتعالی عمر ابد می باید اندر دنیا، تا همه خلق اندر نعمت دنیا مشغول گردند و خدمت حق فراموش کنند و من اندر بلای دنیا به حفظ آداب شریعت قیام کنم و حق را یاد دارم.»
و می آید که بوطالب حرمی چهل سال به مکه مجاور بود،اندر مکه طهارت نکرد هر بار از مکه به طهارت بیرون آمدی گفتی: «زمینی را که خداوند تعالی به خود اضافت کرده است، من کراهیت دارم که آب مستعمل من بر آن زمین ریزد.»
و از ابراهیم خواص رحمة الله علیه می آید که: وی اندر جامع ری مبطون بود. اندر یک شبانروز شصت غسل بکرده بود. آخر وفاتش در میان آب بود.
ابوعلی رودباری رحمة الله علیه یک چندگاه به بلای وسواس اندر طهارت مبتلا شد. گفتا: روزی سحرگاه به آب فرو شدم تا به وقت آفتاب برآمدن بماندم اندر آن میانه رنجور دل ببودم و گفتم: «بار خدایا، العافیة.» هاتفی آواز داد که: «العافیة فی العلم.»
از سفیان ثوری می آید رحمة الله علیه که: مر یک نماز را شصت بار طهارت کرده بود، اندر بیماری در حال بیرون رفتن از دنیا. گفت: «تا چون فرمان اندر آید من طاهر باشم.»
گویند شبلی رحمة الله علیه روزی طهارت کرد به قصد آن که به مسجد اندر آید از هاتفی شنید که: «ظاهر شستی، صفای باطن کجاست؟» گفتا: بازگشتم و همه ملک و میراث بدادم و یک سال جز بدان مقدار جامه که نماز بدان روا بود نپوشیدم آنگاه به نزدیک جنید آمدم. وی گفت، رضی الله عنه: «یا بابکر، این سخت سودمند طهارتی بود که کردی. خدای تو را پیوسته طاهر داراد.» گفت: از پس آن هرگز بی طهارت نبود؛ تا حدی که چون از دنبا بخواست رفتن طهارتش را نقض افتاد. اشارت به مریدی کرد که: مرا طهارتی ده. مرید وی را طهارت داد و تخلیل محاسن فراموش کرد. وی رادر آن حال زبان نبود که سخن گفتی. دست آن مرید بگرفت و به محاسن خوداشارت فرمودتا تخلیل کرد.
از وی می آید که گفت: من هیچ وقتی ادبی ترک نکرده ام از آداب طهارت که نه در باطنم بندی پدیدار آمد.
و از ابویزید رحمة الله علیه می آید که گفت: هرگاه که اندیشۀ دنیا بر دلم گذر کند طهارتی بکنم و چون اندیشۀ عقبی گذرد غسلی؛ از آن چه دنیا محدث است اندیشۀ آن حدث باشد و عقبی محل غیبت و آرام با آن جنابت. پس از حدث طهارت واجب شود و ازجنابت غسل.
و ازشبلی می آید رحمة الله علیه که: روزی طهارت کرد. چون اندر مسجد آمد به سرش ندا کردند که: «یا بابکر، طهارت آن داری که بدین بستاخی به خانۀ ما خواهی آمد؟» این بشنید بازگشت. ندا آمد که: «از درگاه ما می بازگردی، کجا خواهی شد؟» گفتا: نعره ای بزد، ندا آمد که: «بر ما می شناعت کنی؟» بر جای خموش بیستاد ندا آمد که: «دعوی تحمل بلای ما می کنی؟» فریاد برآورد که: «المستغاث بک منْک.»
و مشایخ این قصه را رحمهم الله اندر تحقیق طهارت سخن بسیار است و مریدان را مداومت طهارت ظاهر و باطن فرموده اند و قصدشان به درگاه حق بود. چون کسی به ظاهر قصد خدمت کند باید که به ظاهر طهارت کند و چون به باطن قصد قربت کند باید که طهارت باطن کند. طهارت ظاهر به آب و از آن باطن به توبه و رجوع کردن به درگاه حق، تعالی.
کنون من حکم توبه و متعلقاتش را بشرح بیارم تا حقیقت آن تو را معلوم گردد ان شاء الله.